تک پارتی درخواستی
وقتی که تو عضو نهمی و خیلی خوب بلدی ماساژشون بدی و هر روز یکیو ماساژ میدی هيونجین که روت کراشه و اون روز نوبت هيونجین بود بهت گفت که شکمش گرفته ولی داشت دروغ میگفت توروی بالای دیکش نشستی ولی اون گفت که راحت نیست کمی بیا پایینتر توهم قبول کردی که کم کم داشت تحریک میشد که تو فهمیدی ولی کاری از دستت برنمی اومد اونم شروع کرد به روش خودش ابراز علاقه کردن(ماساژ دادنم ماساژ دادنای قدیم[نمیدونم چی گفتم])
هیونجین از صبح گیر داده بود که امروز چرا نوبت اونه و تو ماساژش ندادی از خواب بیدارت کرده بود و گفته بود ماساژش بدی ولی چون خوابت میومد قبول نکردی والان چون از دستت ناراحت شده بود باهات قهر کرده و باید بری نازش رو بکشی
ات:هیونجین...هیون...عزیزم
هیونجین:ها
ات:هنوز ناراحتی
هیونجین:آره
ات:چرا
هیونجین:چرا داره صبح چرا سرم داد زدی به بقیه کی وقتی نوبتشون بود ماساژشون بدی سرشون داد زدی؟
ات:خب اونا صبح اول وقت به من نمیگفتن در هر حال ببخشید بیا ماساژت بدم😊
هیونجین:شکمم گرفته😏🥸
ات:خب بزار ماساژ بدم
هیونجین:نه بیا بشین روی شکمم اونجوری بهتره
رفتی بالای دیکش روی شکمش نشستی طولی نکشید ازت خواست بری پایین تر
هیونجین:ات اینجوری راحت نیستم یکم برو پایین
از اونجایی که مجبور بودی کمی پایین رفتی و روی دیکش نشستی و ماساژش دادی چند دقیقه که گذشت متوجه داغ شدن بدنش شدی هیچ کاری از دستت بر نمیومد هیونجین دستت رو گرفت و به سمت خودش کشید...
با پوزخند به سمت لبای ات اومد و بوسه ای روش گذاشت و به بازی گرفتشون پاهاش رو دور ات حلقه کرد و لباس ات رو کم کم با اینکه داشت میبوسیدش درآورد ات رو براید استایل بغل کرد و گذاشت رو تخت و خودش هم لخت شد...
و شروع به لمس کردن سینه هات کرد
ات:ببین هیون ما فقط هم گروهیم لطفا این کارو نکن
هیونجین:ولی حس من به تو بیشتر از یه هم گروهیه پس لطفا هم کاری کن
تو که میدونستی اگه همکاری نکنی چه اتفاقی پس دهنت رو باز کردی و اجازه دادی تمام دهانت رو با زبونش تست کنه...
هین بوسه با دستش تمام نقطه های بدنت رو لمس میکرد سرش رو توی گودی گردنت فرو کردو دستش رو از پشت کمر به سمت باسنت حرکت کردو لمسشون کرد...
بدون اتلاف وقت برای دیکش جا باز کرد و به آرومی واردت کرد تا صدات در نیاد ولی بعد از عادت کردنت سریعتر کرد احساس دردت الان تبدیل به لذت شده بود طولی نکشید هیونجین داخلت کام سفید رنگش رو خالی کنه این کار حتی از چیزی که فکر میکرد هم براش لذت بخش تر بود
ات:هیون تو...تو چیکارکردی...یعنی من الان حاملم
هیونجین:ام آره
ات:خب چرا خالی کردیییییییی
هیونجین:نمیر میگیرمت
ات:واقعا🤨
هیونجین:اوهوم
ات:خب پس اشکال نداره(دنبال بهونه بود هیون بگیرتش😭)....
*پایان*
هیونجین از صبح گیر داده بود که امروز چرا نوبت اونه و تو ماساژش ندادی از خواب بیدارت کرده بود و گفته بود ماساژش بدی ولی چون خوابت میومد قبول نکردی والان چون از دستت ناراحت شده بود باهات قهر کرده و باید بری نازش رو بکشی
ات:هیونجین...هیون...عزیزم
هیونجین:ها
ات:هنوز ناراحتی
هیونجین:آره
ات:چرا
هیونجین:چرا داره صبح چرا سرم داد زدی به بقیه کی وقتی نوبتشون بود ماساژشون بدی سرشون داد زدی؟
ات:خب اونا صبح اول وقت به من نمیگفتن در هر حال ببخشید بیا ماساژت بدم😊
هیونجین:شکمم گرفته😏🥸
ات:خب بزار ماساژ بدم
هیونجین:نه بیا بشین روی شکمم اونجوری بهتره
رفتی بالای دیکش روی شکمش نشستی طولی نکشید ازت خواست بری پایین تر
هیونجین:ات اینجوری راحت نیستم یکم برو پایین
از اونجایی که مجبور بودی کمی پایین رفتی و روی دیکش نشستی و ماساژش دادی چند دقیقه که گذشت متوجه داغ شدن بدنش شدی هیچ کاری از دستت بر نمیومد هیونجین دستت رو گرفت و به سمت خودش کشید...
با پوزخند به سمت لبای ات اومد و بوسه ای روش گذاشت و به بازی گرفتشون پاهاش رو دور ات حلقه کرد و لباس ات رو کم کم با اینکه داشت میبوسیدش درآورد ات رو براید استایل بغل کرد و گذاشت رو تخت و خودش هم لخت شد...
و شروع به لمس کردن سینه هات کرد
ات:ببین هیون ما فقط هم گروهیم لطفا این کارو نکن
هیونجین:ولی حس من به تو بیشتر از یه هم گروهیه پس لطفا هم کاری کن
تو که میدونستی اگه همکاری نکنی چه اتفاقی پس دهنت رو باز کردی و اجازه دادی تمام دهانت رو با زبونش تست کنه...
هین بوسه با دستش تمام نقطه های بدنت رو لمس میکرد سرش رو توی گودی گردنت فرو کردو دستش رو از پشت کمر به سمت باسنت حرکت کردو لمسشون کرد...
بدون اتلاف وقت برای دیکش جا باز کرد و به آرومی واردت کرد تا صدات در نیاد ولی بعد از عادت کردنت سریعتر کرد احساس دردت الان تبدیل به لذت شده بود طولی نکشید هیونجین داخلت کام سفید رنگش رو خالی کنه این کار حتی از چیزی که فکر میکرد هم براش لذت بخش تر بود
ات:هیون تو...تو چیکارکردی...یعنی من الان حاملم
هیونجین:ام آره
ات:خب چرا خالی کردیییییییی
هیونجین:نمیر میگیرمت
ات:واقعا🤨
هیونجین:اوهوم
ات:خب پس اشکال نداره(دنبال بهونه بود هیون بگیرتش😭)....
*پایان*
- ۲.۱k
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط